نيروي کمکي نيامد. توپخانه هم حمايت نکرد. همه نيروها به عقب آمدند . شب بود که به هتل رسيديم. آقاسيد را ديدم. درد شديدي داشت. اما تا مرا ديد با لبخندي بر لب گفت: خسته نباشي دلاور، بعد مکثي کرد و با تعجب گفت :
شاهرخ کو!؟
بچه ها هم در كنار ما جمع شده بودند. نفس عميقي کشيدم و چيزي نگفتم . قطرات اشک از چشمانم سرازير شد. سيد منتظر جواب بود. اين را از چهره نگرانش مي فهميدم ، كسي باور نمي كرد كه شاهرخ ديگر در بين ما نباشد. خيلي از بچه ها بلند بلند گريه مي کردند. سيد را هم براي مداوا فرستاديم بيمارستان .
روز بعد يکي از دوستانم که راديو تلويزيون عراق را زير نظر داشت سراغ من آمد. نگران و با تعجب گفت: شاهرخ شهيد شده؟
گفتم: چطور مگه؟! گفت: الان عراقي ها تصوير جنازه يك شهيد رو پخش کردند. بدنش پر از تير و ترکش و غرق در خون بود. سربازاي عراقي هم در کنار پيکرش از خوشحالي هلهله مي کردند. گوينده عراقي هم مي گفت: ما شاهرخ، جلاد حکومت ايران را کشتيم!
اثري از پيکر شاهرخ نيافتيم. اوشهيد شده بود. شهيد گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاك كند. همه گذشته اش را. مي خواست چيزي از او نماند. نه اسم. نه شهرت نه قبر و مزار و نه هيچ چيز ديگر ، اما ياد او زنده است. ياد او نه فقط در دل دوستان بلكه در قلوب تمامي ايرانيان زنده است. او مزار دارد. مزار او به وسعت همه خاک هاي سرزمين ايران است.
او مرد ميدان عمل بود او سرباز اسلام بود. او مريد امام بود. شاهرخ مطيع بي چون و چراي ولايت بود و اينان تا ابد زنده اند.
6 - گمنامی
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: کتاب حر انقلاب
- بازدید: 2596